هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

سرماخوردگی گل ناز من

ماه قشنگ من سلام امان از این پاییز و دردسرای بی پایانش... امان از این بی احتیاطی های من که بالاخره کار دستم داد و هانیای عزیزم رو به مریضی کشوند اون هم اولین سرماخوردگی عمر چند ماهش... الهی قربون اون خس خس سینه کوچولوت بشم که با هر صداش می میرم و زنده می شم و خودم رو سرزنش می کنم. الهی قربون اون بینی کیپت بشم که نمی دونی چطوری باید باهاش کنار بیای و موقع شیر خوردن چون هم دهنت بسته می شه و هم بینیت گرفته می مونی باید چی کار کنی و با تعجب نگاهم می کنی... وجود نازنین مادر یه چند روزی هست که حسابی درگیر سرماخوردگت شدم و حسابی حالم گرفته. وقتی می بینم چه عذابی واسه نفس کشیدن می کشی خیلی ناراحت می شم و مثل بچه ها می زنم زیر گریه... می دونم خیلی ...
23 مهر 1392

سالگرد ازدواج مامان و بابا

دختر ملوسم سلام الان که دارم برات می نویسم دل و قلبم لبریز از شادی وصف نشدنی که این حس خوب رو مدیون بابا مهدی و شما و تمام اون کسایی هستم که دور و برمون دارن زندگی می کنن و بهم امید می دن. امروز 11 مهر و ششمین سالگرد پیوند قشنگ من و بابایی... توی این شش سال انقدر روزهای خوب و قشنگ داشتم که گذشت زمان رو اصلاً حس نکردم. اصلاً بذار یه چیزی رو برات اعتراف کنم. از وقتی که مامانم فوت کرد فکر کردم همه درها به روم بسته شده، حس کردم خدا دیگه دوستم نداره، به یقین رسیدم بدبخت تر از من توی این دنیا وجود نداره و هزار تا فکر پوچ دیگه... ولی همش اشتباه بود. خدا همیشه حواسش به بنده هاش هشت و اونارو تنها نمی ذاره. درسته یه مادر خوب و دلسوز و مربون رو ازم...
12 مهر 1392

اشک های گرم هانیا

هانیای عزیزم سلام الان که دارم برات می نویسم می دونم روی تابی که تازه واست خریدیم و خیلی دوستش داری معصومانه و مظلومانه خوابت برده و داری توی عالم رویا و خواب با فرشته ها و دوستات بازی می کنی. دلم به اندازه تمام کوههای دنیا سنگین و غمگینه... دارم از پشت یه پرده اشک تار از توی اتاقم خیابون شلوغ و پرترافیک رو نگاه می کنم ولی فقط حرکت آدمها و ماشین ها رو می بینم که هر کدوم به سرعت پی کار و بار خودشونن... من روحم اینجا نیست و پر زدم به سمت خونمون و جایی که الان دراز کشیدی و خوابیدی. من مراقبتم حتی وقتی پیشت نیستم... توی دلم به خودم لعنت می فرستم چرا پیشت نیستم و چرا تنهات گذاشتم و چندین چرای دیگه... این یه هفته ای که برگشتم سر کار هنوز به پرست...
7 مهر 1392
1